معنی عقیق ، کهربا

حل جدول

لغت نامه دهخدا

کهربا

کهربا. [ک َ رُ] (نف مرکب) رباینده ٔ که (مخفف کاه). که رباینده. || (اِ مرکب) مخفف کاه رباست. هرکه با خود دارد از علت یرقان ایمن باشد. (برهان) (آنندراج).ماده ٔ سقزی مستحاث زردرنگی که در سواحل دریای بالتیک یافت می گردد و چون آن را مالش دهند اجسام سبک را جذب می کند و بدین جهت است که کهربا و کاهربا نامیده می شود. (ناظم الاطباء). از اقوال قدما ظاهر می گردد که کهربا و سندروس یک جنس باشند و سندروس مخصوص بلاد هندو کهربا مختص بلاد مغرب و شمال باشد و در ربودن کاه هر دو شریکند و سندروس به اندک حرارتی که از مالیدن او به هم رسد جذب کاه می کند و کهربا محتاج به مالیدن زیاد است و در سندروس سرخی غالب است و در کهربا زردی و صلابت و در حین سوختن بوی شاخ سوخته از آن ظاهر گردد. و بهترین کهربا آن است که در ساحل بحر مغرب و از مزارع مغرب به هم رسد. (از اختیارات بدیعی). رطوبتی است که از برگ دووم یعنی درخت مقل مکی چکد چون عسل، پس بسته شود و چون آن را شکنند چیزهایی از قبیل مگس و سنگ و کاه در درون دارد و دلیل بر آن است که در اول روان بوده است. و اینکه پاره ای گویند صمغ درخت جوز رومی است غلط است. (ازبحر الجواهر) (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کهربا. خوروسفورون. ایلقطرون. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ابن البیطار می گوید همه ٔ مترجمان دیسقوریدوس و جالینوس در ترجمه ٔ کلمه ٔ سوکسینوم به غلط رفته اند که آن را صمغ حور رومی شمرده اند چه صفاتی که برای کهربا آمده است، در صمغ حور رومی نیست و حق با ابن البیطار است چه کهربا یعنی سوکسینوم عنبر اشهب است. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در برخی کتب صمغ مترشح از برخی درختان دیگراز قبیل درخت تبریزی (حور رومی) را به نام کهربا یاد کرده اند به مناسبت خواص مشابهی که صمغ این گونه درختان با کهربا دارد. (فرهنگ فارسی معین):
هرچه کنون هست زمردمثال
بازنداند خرد از کهرباش.
ناصرخسرو.
کهربای دین شدستی دانه را رد کرده ای
کاه برْبایی همی از دین بسان کهربا.
ناصرخسرو.
چون کهربا به رنگم و آن قوتم نماند
کآن کاه برکشم که ربایدْش کهربا.
مسعودسعد.
زین سپس در حمایت جاهت
طاعت کهربا ندارد کاه.
انوری.
چون کاه سوی کهربا و چون بلبل سوی گل روان شدم. (سندبادنامه ص 139).
بر نتوانم گرفت پره ٔ کاهی ز ضعف
گرچه به صورت یکی است روی من و کهربا.
خاقانی.
بیجاده اشارت درِ تو
رخسار چو کهربای زردم.
خاقانی.
ببین قوت سنگ آهن ربا را
که آن قوت از کهربایی نیابی.
خاقانی.
وگر عشقی نبودی در گذرگاه
نبودی کهربا جوینده ٔکاه.
نظامی.
رویی که ماه نو نگرفتی به نیم جو
در زیر خاک زرد شود همچو کهربا.
عطار.
کاهی شو و کوه عجب بر هم زن
تا پیر تو را چو کهربا گردد.
عطار.
کهربا دارند چون پیدا کنند
کاه هستی ّ تو را شیدا کنند
کهربای خویش چون پنهان کنند
زود تسلیم تو را طغیان کنند.
(مثنوی چ رمضانی ص 51).
کهربا هم هست و مقناطیس هست
تا تو آهن یا کهی آیی به شست.
(مثنوی).
برد مقناطیس از تو آهنی
ور کهی بر کهربا برمی تنی.
(مثنوی چ رمضانی ص 242).
نبینی که چشمانش از کهرباست
وفا جستن از تنگ چشمان خطاست.
سعدی (بوستان).
میل ازاینجانب اختیاری نیست
کهربا را بگوی تا نبرد.
سعدی.
کهربا را بگوی تا نبرد
چه کند کاه پاره ٔ مسکین ؟
سعدی.
به گرد شقه ٔ اسلام خیمه ای بزنی
که کهربا نتواند ربود پره ٔ کاه.
سعدی.
کاه باید که نبازد که خریداری یافت
کهربا را چه تفاخر که پی کاه شود؟
اوحدی.
کهربا... مانند... سندروس و فارق میانشان کاه است، و به قولی حجری کانی بود و بعضی آن را بیجاده خوانند. (نزهه القلوب).
رجوع به کاهربا شود.
- کهرباخاصیت، هر چیز که دارای خاصیت کهربا باشدو اجسام را جذب می کند. (ناظم الاطباء).
- کهربای سیاه، شبق. (فرهنگ فارسی معین).
- کهربای شمعی، نوعی از کهربا، و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته و مصطلح اطباء هم هست. (آنندراج).
- امثال:
مثل کهربا، رنگی پریده. (امثال وحکم ص 1476).

کهربا.[ک َ رَ] (معرب، اِ) کهرباء. صمغ درختی است که چون مالیده شود کاه را جذب کند، و در این خاصیت با سندروس مشترک است. معرب کاه ربای فارسی است یعنی جاذب کاه، و پاره ای آن را کهرباه یا کهرباءه و نسبت بدان راکهربی گویند، و از آن است: سیال الکهربی. (از اقرب الموارد). رجوع به ماده ٔ قبل شود. || نیرویی است که در بعضی از اجسام بر اثر مالش یا حرارت یافعل و انفعالات شیمیایی پیدا می شود و جذب کردن و تولید نور و لرزاندن اعصاب حیوانات و تجزیه ٔ آب و نمکهااز خواص و آثار آن است. (از المنجد). الکتریسیته.


عقیق

عقیق. [ع َ] (اِخ) وادیی است نزدیک مدینه. وموضعی است به مدینه و به یمامه و به طائف و به تهامه و به نجد و شش موضع دیگر. ج، أعقّه. (از منتهی الارب). نام چند وادی است در بلاد عرب، از آن جمله است: عقیق عارض یمامه، که وادی وسیعی است و چشمه های گوارایی دارد. و نیز در ناحیه ٔ مدینه عقیقی است دارای چشمه ها و نخلها، و برخی آن را دو عقیق دانند به نام عقیق اکبر و عقیق اصغر. و دیگر عقیق البصره است و آن وادیی است به دنبال سفوان. و عقیق دیگری است که سیل آن در غور تهامه جاری میشود. و عقیق تمره در نزدیکی تباله و بیشه است و برخی آن را همان عقیق یمامه دانند. دیگر وادیی است از آن بنی کلاب. نام عقیق در اشعار شاعران عرب بسیار آمده است که غالباً تشخیص اینکه کدام یک از این عقیقها است مشکل است. (از معجم البلدان).

عقیق.[ع َ] (ع اِ) مهره ای است سرخ رنگ که در یمن یافته شود، و جنسی است از آن که در سواحل دریای روم خیزد، تیره رنگ مانند آب که از گوشت نمکزده رود و در آن خطوط سپید خفی می باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سنگ سرخ، و نوعی از نگینهای لعل. (دهار). سنگی است مشهور. (الفاظ الادویه). اجناس آن بسیار است در بلاد یمن و ساحل بحر روم و نیکوترین آن بود که بغایت سرخ و شفاف بود. (از اختیارات بدیعی). بهترین او سرخ و زرد و سفید است. (از تحفه ٔحکیم مؤمن). بر چند نوع است و سرخ آن که صفای لون بیشتر دارد به بود و آن در ملک یمن بیشتر است. (نزههالقلوب). معروف است و آن را نوعهای بسیار است لکن مخصوصاً باید در سنگ قرمز معروف استعمال شود، ولی عقیق سفید مقصودشان الماس نبوده زیرا قدما علم تراش آن را نداشتند و بعید نیست که مقصود از بلور بوده و یکی از سنگهای گرانبها و حکاکی شده است که بر سینه بند کاهن اعظم، و هم یکی از سنگهای اساس اورشلیم بوده. (ازقاموس کتاب مقدس). قسمی از بلور معدنی که به رنگهای مختلف متلون است. (ناظم الاطباء). سنگی است سیلیسی وآبدار که از کانیهای مجاور کوآرتز است، و آن سیلیس خالص است که دارای n مولکول آب است و این n ممکن است تا 18 مولکول هم برسد و نسبت به انواع مختلف عقیق مقدار مولکولهای آب فرق می کند. بطور کلی فرمول عقیق را میتوانم بصورت nh2o و sio2 بنویسم. به علت وجود همین مولکولهای آب است که اگر عقیق خرد شده را روی آتش بریزند مثل خرده های نمک تک تک می کند و آبش را از دست میدهد. عقیق بر خلاف کوارتز بی شکل - یعنی آمورف - است و خاصیت ژلاتینی و کلوئیدی دارد، بطوری که گاهی منظره ٔ صمغ را پیدا می کند و سبک وزن است. عقیق در طبیعت به رنگهای مختلف بسیار زیاد است این سنگ در قلیائیات مثل پتاس و سود حل میشود و وزن مخصوصش بین 1/9 تا 2/3 متغیر است، و گاه آنقدر سبک میشود که ممکن است روی آب بایستد. سختی این کانی نیز از کوآرتز کمتر است و بین 5/5 و 6 می باشد. عقیق اقسام بسیار مختلف دارد و اگر مخصوصاً رنگ سرخ آتشی داشته باشد بسیار جالب است و در زینت به عنوان یکی از احجار کریمه مصرف میشود. قسم دیگر عقیق سنگی است به نام دلربا که در داخل آن ذرات میکا فراوان است و برق این ذرات جلوه ٔ مخصوصی به سنگ میدهد (وجه تسمیه ٔ دلربا به همین مناسبت است). عقیق در نتیجه ٔ جریانهای آب در سنگهای سیلیسی یا سنگهای سیلیکات دار و یا در نتیجه ٔ برخاستن گازهای اسید از درون زمین ایجاد میشود و در خلال سنگهای دیگر بوجود می آید مخصوصاً در بین سنگهای آذرین سطحی که ساختمان سماکی دارد. (فرهنگ فارسی معین). سنگی است شفاف به الوان، و از آن نگین انگشتری کنند. و چون برنگ عقیق گویند مراد سرخ باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). واحد آن عَقَیقه است. (از اقرب الموارد) (دهار). ج، عَقائق. (منتهی الارب). و رجوع به الجماهر بیرونی صص 172- 174 شود:
یک لخت خون بچه ٔ تاکم فرست از آنک
هم بوی مشک دارد و هم گونه ٔ عقیق.
رودکی.
زان عقیقین میی که هر که بدید
از عقیق گداخته نشناخت.
رودکی.
میان ما دو تن آمیخته دو گونه سرشک
چو لؤلؤی که کنی با عقیق سرخ همال.
آغاجی.
ای سرخ گل تو بسد و زر و زمردی
ای لاله ٔ شکفته عقیق و خماهنی.
خسروی.
زمرد اندر تاکم عقیقم اندر شرب
سهیلم اندر خم آفتابم اندر جام.
ابوالعلاء ششتری.
خوشه چون عقد در و برگ چو زر
باد همچون عقیق و آب چو زنگ.
عماره.
دوگویا عقیق گهرپوش را
که بنده بدش چشمه ٔ نوش را.
فردوسی.
عقیق و زبرجد فروریختند
می و مشک و عنبر برآمیختند.
فردوسی.
عقیق و زبرجد بر او برنگار
میان اندرون گوهر شاهوار.
فردوسی.
به یک تختشان شاد بنشاندند
عقیق و زبرجد برافشاندند.
فردوسی.
در گردنش از عقیق تعویذ
بر سرش کلاه ارغوانی.
ناصرخسرو.
سالها باید که تا یک سنگ اصلی زآفتاب
لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن.
سنائی.
دل او هست سنگین پس چه معنی
که عشق او عقیق از اشک من ساخت.
خاقانی.
دروغ است آنکه گویند اینکه درسنگ
فروغ خورعقیق اندر یمن ساخت.
خاقانی.
رواقی جداگانه دید از عقیق
ز بنیاد تا سر به گوهر غریق.
نظامی.
بخور مجلسش از ناله های دودآمیز
عقیق زیورش از دیده های خون پالای.
سعدی.
ز برگ پان لب جانان عقیق پیما شد
حنای عید می از بهر بوسه پیدا شد.
میرزا صائب (از آنندراج).
- عقیق ابلق. رجوع به همین ترکیب در ردیف خود شود.
- عقیق احمر، عقیق سرخ. عقیق قرمز، که نوعی عقیق است. یَنَع. رجوع به عقیق سرخ در همین ترکیبات شود.
- عقیق اسود، عقیق سیاه. رجوع به عقیق سیاه در همین ترکیبات شود.
- عقیق جگری. رجوع به همین ترکیب در ردیف خود شود.
- عقیق چشم بلبلی، نوعی عقیق شجری است که دارای دوایر متحدالمرکز کوچکتری است. زمینه ٔ این کانی به رنگ صورتی کم رنگ است. (فرهنگ فارسی معین).
- عقیق دلربا، نوعی عقیق براق با جلوه ای زیاد. رجوع به عقیق شود.
- عقیق رُطَبی، عقیقی است سرخ تیره و خطوطی سفید و نازک در آن هست. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- عقیق سرخ، عقیق احمر. نوعی عقیق که دارای رنگ سرخ آتشی است و در جواهرسازی مصرف میشود (فرهنگ فارسی معین).
- || نوعی مهر سلیمان سرخ رنگ، که در جواهرسازی مصرف میگردد. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به مهر سلیمان شود.
- عقیق سیاه، عقیق اسود. نوعی سنگ آذرین شیشه ای شکل تیره از دسته ٔ سنگهای آتشفشانی قلیایی که شبیه شیشه های سیاه یا سبز (مثل شیشه ٔ ته بطریهای شکسته) می باشد، به همین جهت به آن شیشه ٔ آتشفشانی نیز گویند. این سنگ چون دارای سختی و برندگی بالنسبه جالب است انسانهای نخستین وسایل دفاعی خود را (از قبیل سرنیزه و کارد و سوزن و غیره) از این سنگ میساخته اند. ساختمان این سنگ در زیر میکرسکپ اغلب به صورت توده های بی شکل است و ندرهً دارای بلورهای فلدسپات می باشد. حجرالمینا. عقیق اسود. البسیدین. شیشه ٔ آتشفشانی. شیشه ٔ معدنی. (فرهنگ فارسی معین).
- عقیق ِ لَب، کنایه از لب از جهت تشبیه آن به عقیق در رنگ از اسمای محبوب است. (آنندراج):
به یکدست گیرد رخ شهرناز
به دیگر عقیق لب ارنواز.
فردوسی.
عقیق لب صنما تا جدایم از بر تو
همی حسدبرد از اشک من عقیق مذاب.
ادیب صابر (از آنندراج).
- عقیق ْ لَب، که لبی چون عقیق دارد:
کنار من ز عقیق آن زمان تهی گردد
که آن عقیق لبم در بر و کنار بود.
امیرمعزی (از آنندراج).
- عقیق مذاب، کنایه از شراب. رجوع به عقیق مذاب در ردیف خود شود.
- عقیق یمان، عقیق یمن. عقیق یمنی. عقیق سرخ رنگ. رجوع به عقیق شود:
دُرّ یتیم گوهر یکدانه را ز اشک
جزع دو دیده پر زعقیق یمان شود.
سعدی.
- عقیق یمن، عقیق یمانی. عقیق یمنی. عقیق که از یمن آرند و سرخ رنگ باشد. رجوع به عقیق شود:
می اندر قدح چون عقیق یمن
به پیش اندرون دسته ٔ نسترن.
فردوسی.
- عقیق یمنی، عقیق یمن. عقیق یمان. عقیق که از یمن آرند و سرخ رنگ باشد: عقیق در یمن معدن نیک و عقیق یمنی مشهور است و آن معدن را قساس می خوانند. (نزههالقلوب ج 3 ص 204).
|| به مجاز لب معشوق. (از آنندراج). کنایه از لب است به مناسبت رنگ:
آتش چو نبات و سنگ حیوان
دارش چو عقیق تو سخنور.
ناصرخسرو.
عتابش گرچه میزد شیشه بر سنگ
عقیقش نرخ میبرید در جنگ.
نظامی.
وزین پس برعقیق الماس میداشت
زمرد را به افعی پاس میداشت.
نظامی.
|| کنایه از هر چیز سرخ و به رنگ عقیق است:
بر آن عقیق من سپه آورد زعفران
تا ساخت با الف من چو دال ذال.
ناصرخسرو.
تا چهره ٔ عقیق کند احمر از شعاع
بر اوج گنبد فلک اخضر آفتاب.
خاقانی.
- مثل عقیق، مثل عقیق یمن: لبی سرخ. ماهی یا سیب زمینی یا پیازی خوب برشته شده. (امثال و حکم دهخدا).
|| وادی و دره. (از اقرب الموارد). || هرچه سیل بشکافد از زمین. (منتهی الارب). هر مسیلی که آب سیل، از پیش آن را شکافته باشد و وسیع شده باشد. گویند«سال العقیق » که مجاز است در معنی «سال الماء فی العقیق » ج، أعِقّه. (از اقرب الموارد). || موی همزاد کودک. (منتهی الارب). موی هر نوزادی از انسان و بهائم. (از اقرب الموارد). || پشم شتر بچه. || موی شکمی هر چه از ستور باشد. (منتهی الارب).

عقیق. [ع َ] (اِخ) قریه ای است در نزدیکی سواکن از ساحل بحر، در بلاد بجاه. محصول آن تمر هندی است.و بر این لغت «ال » داخل نشود. (از معجم البلدان).

تعبیر خواب

کهربا

دیدن کهربا در خواب، دلیل بیماری است. اگر بیند کهربای بسیار داشت، دلیل که به رنج و سختی منفعت پدید آید. - محمد بن سیرین


عقیق

اگر درخواب بیند عقیق داشت، دلیل که از بزرگی منفعت یابد. اگر بیند عقیق از وی ضایع گردید، تاویلش به خلاف این است. اگر بیند عقیق به خروار داشت، دلیل که به قدر آن مال یابد - محمد بن سیرین

فارسی به عربی

عقیق

عقیق


کهربا

کهرمان

فرهنگ عمید

عقیق

(زمین‌شناسی) نوعی کوارتز بی‌شکل که مانند احجار قیمتی در زینت به ‌کار می‌رود،
[مجاز] لب،
* عقیق یمنی (یمانی): (زمین‌شناسی) نوعی عقیق که در یمن به‌دست می‌آید و سرخ‌رنگ است و بیشتر نگین انگشتر می‌کنند،


کهربا

صمغی زردرنگ، فسیلی، و از دستۀ هیدروکربن‌ها که به دلیل وجود الکتریسیتۀ ساکن کاه را جذب می‌کند و مصرف تزیینی دارد،
(صفت) [قدیمی] زردرنگ،
* کهربای سیاه: (زمین‌شناسی) زغالی سخت و براق از اقسام لینیت که به‌آسانی قبول جلا و صیقل می‌کند و در جواهرسازی به کار می‌رود،

عربی به فارسی

عقیق

سنگ قیمتی , عقیق , نار سنگ , لعل , حجر سیلا ن , نوعی لولا یا مفصل , عین الشمس , عین الهر , شیشه شیری رنگ

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

عقیق ، کهربا

508

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری